صدراصدرا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره
سپهرسپهر، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

داداش کوچولوها

57- قند و شکر میچکد از کنج دهانش

بعد از مهمونی مامان مریم داره به مامان تو جمع آوری خونه کمک میده , صدرا هی می آد و میگه مام مییم بیا.  - بذار به مامان کمک کنیم  بعد پسر میگه به مامان کمک کنیم گنا داره یالش بلند و پرمو دمش مثال جاروو و ادامه شعر تا آخر!!   داره پاچه میخوره , میگه مامان هسته اش رو در آوردم  قراره خونه مامان مریم مهمون بیاد , مامان لباس هاش رو عوض میکنه بهش میگه تیپت رو قربون    ...
31 تير 1391

56- پسر صاحب نظر

کافیه مامانی یه لباس به نسبت جدید یا رنگ شاد بپوشه , فوری میگه واااای چقد قشنگهههه مامان یه تی شرت قرمز داره که روش عکس کارتونی اسب آبیه , اون رو که میبینه میگه این رو من خریدم برات بابا س پول داده من خریدم یه دفعه مامان برای اینکه گرد و خاک بنایی همسایه کمتر داخل خونه بیاد پشت پنجره آشپزخونه یه پتو مسافرتی رنگی رنگی زد , صبح به محض بیدار شدن گفت : چه پرده ی خوشگلییییی!! و آخرینش چند روز پیش تو ایران کتان نور که با شوق و ذوق میرفت سراغ لباس هایی با رنگای تند و شاد و میگفت این رو برای مامان بخرم و لباسهای تیره رو میگفت این خوب نیست نمی خرمش. ...
24 تير 1391

55- چی بگم ******** مسافرت

به بابا میگه دایی مجید برای من کادو فرستاده ولی برای تو فرس نَتاده !!   یه مسافرت یک روز و نیمه با دوستای خوب خیلی مارو شارژ کرد  البته که روز قبلش صدرا خان از تاب افتاد و از نیمه های شب تا دم دمای صبح آی دستم آی دستم داشت ساعت حدود دو ظهر با مامان رفتن بیمارستان چمران عکس از آرنجش گرفتن که بابایی هم خودش رو رسوند پزشک متخصص اورژانش گفت که چیزی نیست و مسکن داد و گفت ببریدش تا دو روز دیگه اگه بهتر نشد بیاریدش و ما که با بقیه ساعت 3 بعد از ظهر قرار داشتیم با هشت ساعت تاخیر ساعت 11 شب به اتفاق عمو سعید و خانم و دخترش آوا خانم حرکت کردیم ...
11 تير 1391
1